رابرت سولومون (۱۹۴۲_۲۰۰۷) استاد فلسفه دانشگاه تگزاس، در یک فصل از کتاب پرسشهای بزرگ: مقدمهای کوتاه بر فلسفه (The Big Questions: A Short Introduction to Philosophy ) به معنای زندگی میپردازد، او میپرسد:
معنای زندگی چیست؟
این پرسشی بزرگ است، سختترین پرسش، ضروریترین و در عین حال مبهمترین پرسش. این پرسش وقتی سر بر میآورد که چیزی در زندگی ما درست پیش نمیرود، در حقیقت زمانی که زندگی روزمرهی ما سرشار از فعالیت های گوناگون باشد به ندرت درباره این پرسش فکر میکنیم.
سولومون ابتدا بدین موضوع پرداخت که کلمهی “معنا” خود به چه معناست؟ معنای هر چیز اغلب همان چیزی است که به آن اشاره دارد، مثل یک کلمه یا علامت.
اما زندگی ما به چه چیزی اشاره دارد؟ ممکن است بگوییم زندگی ما به دیگر افراد، یا گیتی یا خدا اشاره دارد، اما به نظر نمیرسد در اینجا معنای “اشاره داشتن” یکسان باشد. با این حال بسیاری افراد دربارهی زندگی خود به گونهای می اندیشند که گویی معنای زندگیشان خارج از خود آنها قرار دارد، مثلا در فرزندانشان، خدا، یا جهان پس از مرگ.
مثلاً فرزندان را در نظر بگیرید: سولومون استدلال میکند اگر معنای زندگی فردی فرزندانش باشد میتوانیم بیدرنگ از او بپرسیم معنای زندگی فرزندانت و فرزندان فرزندانت و همینطور تا آخر چیست؟ تصورش سخت است که چگونه اینها همه، بتوانند زندگی خودتان را معنادار کنند.
خدا را در نظر بگیرید، تصور این امر هم سخت است که چگونه با ارجاع به خدا میتوان به این پرسش پاسخ گفت. اکنون باید پرسید؛ چرا خدا ما را خلق کرد؟ اگر از این خلقت قصد و هدفی داشت، آن هدف چیست؟ اصلا چرا خدا به جهان نیاز دارد، معنای جهان چیست ؟ روشن نیست که چگونه با به میان کشیدن مفهوم خدا میتوان این معضل (معنای زندگی) را حل کرد.
زندگی پس از مرگ را در نظر بگیرید، اینجا هم سوالات مشابهی پیش میآیند. آیا زندگی این جهانی آنقدر کماهمیت است که تنها با ارجاع به یک دنیای دیگر میتوان آن را دارای اهمیت تلقی کرد؟ چرا این واقعیت که زندگی بعدی طولانیتر است آنرا معنادارتر میکند؟ ما باید چه کارهایی در این دنیا انجام دهیم تا در دنیای بعدی پاداش بگیریم؟ آن وقت این پرسش ها دوباره نمایان میشوند: ما باید چه کار کنیم، چه چیزی مهم است، چگونه باید زندگی کرد؟ در حالی که این امر درست است که انسانها زندگی خود را وقف بچههایشان یا خدایشان یا زندگی احتمالی بعد از مرگ میکنند، هیچکدام از این پاسخها واقعا به این پرسش پاسخ در خوری نمیدهند، بلکه پرسشهای دیگری را بر میانگیزند مانند این که معنای زندگی فرزندان ما چیست؟ چگونه باید زندگی کنم که زندگیام در خدمت به خدا باشد؟ هدف از زندگی پس از مرگ چیست؟بنابراین شاید زندگی بیمعنا باشد چرا که هیچ چیز بیرونیای نمیتواند آنرا معنادار کند.
سولومون پاسخ میدهد این واقعیت که هیچ معنایی بیرون از خود زندگی وجود ندارد بدین معنا نیست که واقعا معنایی در زندگی وجود ندارد. به همین طریق که کلمات در بافت و زمینه (context) خود معنا دارند زندگی ما هم میتواند معنایی در بافت و زمینه خود داشته باشد. اگر ما واقعا زندگی خود را وقف بچههایمان یا خدایمان میکنیم می توانیم به زندگی خود معنا بدهیم.
سولومون سپس استدلال میکند که پرسش از معنای زندگی مستلزم داشتن یک پاسخ ویژه نیست بلکه داشتن تصوری (vision) از زندگی که شما در آن دارای یک نقش هستید کافی است. این تصور مهم است چرا که این تصور به شیوهای که شما دنیا را میبینید رنگ و لعاب میبخشد. مثلا اگر شما زندگی را همچون یک قراداد تجاری میدانید احتمالا دنیا را متفاوت از کسی میبینید که زندگی را هدیهای از طرف خدا میبیند. برخی از چنین کلانتصاویری از زندگی که میتواند به آن معنا ببخشد عبارتند از:
- زندگی به مثابه یک بازی (game)
اگر زندگی یک بازی باشد، احتمالا آن را خیلی جدی نخواهید گرفت اما همچنان دنبال بردن بازی هستید یا این که میخواهید سرگرمی خوبی داشته باشید.
- تراژدی (Tragedy)
اگر زندگی یک تراژدی باشد، زیستن جرأتمندانه در مواجهه با مرگ چاره ناپذیر احتمالا بهترین کاری است که می توانیم انجام دهیم.
- رسالت (mission
اگر زندگی یک رسالت باشد، ممکن است بخواهید دیگران را هدایت کنید.
- قصه (story)
اگر زندگی یک قصه باشد، ممکن است شما خودتان را همچون قهرمان قصه ای روایت شونده ببینید که از شما به عنوان کسی که نقشش را به خوبی ایفا کرده است یاد شود.
- هنر (Art)
اگر زندگی یک اثر هنری باشد، شاید بخواهیم زندگیمان را به زیبایی، سبک یا در قالب ویژهای خلق کنیم.
- ماجراجویی (adventure)
اگر زندگی یک ماجراجویی باشد، ما تا آخر ماجرا خواهیم رفت، ریسک خواهیم کرد و از چالش ها لذت خواهیم برد.
- ناخوشی (disease)
اگر زنگی یک ناخوشی باشد، پس نهایتا مرگ به همه دردها پایان خواهد داد.
- میل (desire)
اگر زندگی میل باشد، ارضاء این میل معنابخش زندگی خواهد بود.
- نیروانا (Nirvana)
اگر زندگی نیروانا باشد، پس هدف خاموشی میل و رسیدن به آرامش است.
- ایثار (altruism)
اگر زندگی ایثار است، ما برای دیگران زندگی خواهیم کرد حتی اگر دیگران برایمان جبران نمی کنند.
- شرافت (honor)
اگر زندگی شرافت باشد، پس باید توقعات را برآورده کنیم و وظیفه خویش را انجام دهیم.
- یادگیری
اگر زندگی یادگیری باشد، ما از یادگرفتن، رشد کردن و شکوفا کردن توانایی های بالقوه خود به رضایت خواهیم رسید.
- ناکامی
- رنج (suffering)
اگر زندگی رنج باشد، شاید بهترین کاری که میتوانیم انجام دهیم این است که خیلی در اندیشیدن به آن عمیق نشویم یا اینکه دست به خود-انکاری (self denial) بزنیم.
- ارتباط (relationship)
اگر زندگی ارتباط (relationship) باشد، مهمترین چیزها عشق و دوستی خواهد بود.
- و یا یک سرمایه گذاری
اگر زندگی یک سرمایه گذاری باشد، ما به عمر خود همچون یک سرمایه خوایم نگریست که در جهت گرفتن پاداشی، مثلا پول یا شهرت سرمایهگذاری کرده ایم.
- شوخی
اگر زندگی یک شوخی باشد، میتوانیم زندگی را کمتر جدی بگیریم و بدان بخندیم.
معنای زندگی از دیدگاه رابرت سولومون فیلسوف اگزیستانسیالیست
بر پاکردن یک انقلاب، بزرگ کردن کودکان، پیشبرد علم یا ارتقا اخلاقیات، شاید ماموریتهای شما اینها باشند.
سولومون هیچکدام از این تصورات را بر یکدیگر بر نمیگزیند؛ در عوض آنها را به عنوان تصاویر و تصورات گوناگونی که میتوانند به زندگی انسان معنا دهند معرفی میکند.
بنابراین معنای زندگی چیزی است که ما با انتخاب زندگی به شیوهای که مطابق با تصورمان از یک زندگی معنادار باشد خلق میکنیم.
به اختصار هرچه تمامتر میتوان گفت ما از طریق زیستن مطابق با تصور خودمان از زندگی، معنای زندگی خود را خلق میکنیم.
منبع: psycenter.ir
Reason and meaning
Philosophical reflections on life , death , and the meaning of life
لینک پیشنهادی :
ثبت ديدگاه